از زمین های تاریک بوی تشکیل ادراک میاید

این وبلاگ خلاصه ای از دلتنگی های من است

از زمین های تاریک بوی تشکیل ادراک میاید

این وبلاگ خلاصه ای از دلتنگی های من است

آه

آه ...
...چقدر خسته ایم حالا
و چه تمنا گونه لحظه های خالص را به نظاره نشسته ایم
درونمان پر از هیاهوی پرواز است و عشق
اما...!
اما هر یک گوشه ای از سرایت فراموشی را گزیده ایم
و نمی دانیم...
چهره هامان تا الفبای پرواز چقدر فاصله دارند...

چشم بگشا...

...چشمانت را بگشا
مدتهاست غم
پشت نازکی چشمانت صله بسته است
...تا کی می خواهی تنها در خیالت سرگردان بمانی
...چشمانت را بگشا

تاریکی

...آه
کجاست آن همه رویاهای مدام
حالا شبها که می خوابم
انگار چشمانم یادشان میرود خواب ببینند
...کاش زود تر کسی تاریکی را باور کند
وگر نه مجبور میشویم
سو سوی آخرین باور را هم
...قربانی قهر  خورشید کنیم